غنائم این فتح آسمانى عبارت بودند از 180 قبضه توپ، شامل 8 قبضه توپ دوربُرد 183 میلیمترى كه دشمن با آنها ناجوانمردانه 18 ماه متمادى، مردم شهرهاى بىدفاع دزفول و شوش را زیر آتش مىگرفت؛ همچنین، دهها قبضه توپ 122 و 130 میلیمترى، همراه با تعداد كثیرى زاغههاى مملو از مهمات این توپخانه مجهز.
با سر زدن خورشید روز دوم فروردین، بلافاصله حاج احمد به همراه فرمانده قرارگاه عملیاتى نصر، سردار حسن باقرى، جهت بررسى و مشاهده وضعیت معجزهآساى نبرد، روانه مواضع تازه تسخیر شده نیروهاى تیپ 27 محمد رسولاللَّه(ص) شدند. یكى از رزمندگان گردان سلمان از نخستین صبح پیروزى در حماسه فتحالمبین روایت مىكند:
«... صبح روز دوم عید، بعد از آزادسازى ارتفاعات علىگره زد، من به عنوان بىسیمچى برادر حسین قُجهاى فرمانده گردان سلمان، در منطقه حضور داشتم. در مجاورت ما گردانهاى حمزه و حبیب مستقر شده بودند. خبر رسید كه حاج احمد، همراه حسن باقرى، دوتایى سوار یك استیشن سفید لندرور، آمدهاند براى بازدید از مناطق آزاد شده، منتها اول رفتهاند به موضع گردان حمزه.
این خبر كه به گردان ما رسید، بچهها غوغا به پا كردند. دم به دقیقه به حسین قُجهاى فشار مىآوردند كه چرا حاج احمد نیامده به ما سر بزند؟ یعنى نفس آمدن حاجى پیش اینها، اینقدر براى بچهها مهم بود. بچهها فقط مىخواستند یك نظر حاج احمد را ببینند. افتخار مىكردند از این كه توانستهاند وظیفهاى را كه او به آنها محول كرده بود، با موفقیت انجام بدهند...
به ناچار همراه برادر قُجهاى رفتیم بغل جاده عین خوش - دزفول و كنار یك پل حاج احمد را پیدا كردیم كه داشت با حسن باقرى صحبت مىكرد. حسین قُجهاى، حاجى را كنار كشید و گفت: حاجى تو را به خدا بیا و سرى به بچههاى گردان ما بزن. حاج احمد گفت: خاطرجمع باشید، مىآیم. حسین گفت: نه! همین حالا بیا. این بچهها مرا ذله كردهاند! بالاخره حاجى رضایت داد و با ما آمد. وقتى به موضع گردان رسیدیم، هنوز از ماشین پیاده نشده بود كه بچهها ریختند دور ماشین. حاج احمد كه خودش را به دستگیره در ماشین چسبانده بود، دیگر نتوانست در مقابل آن همه فشار بچهها مقاومت كند. او را به زور از ماشین جدا كردند. بغلش كردند. بوسهبارانش كردند. بعد هم همگى حاجى را روى دست بلند كردند و پىدرپى براى سلامتىاش صلوات فرستادند.
حسین قُجهاى با آن شوخطبعىاى كه داشت، به من گفت: این بچهتهرانىها چقدر بىكارند!... آخر حسین خودش بچه زرینشهر اصفهان بود. خلاصه گفت: بابا! این بچه محلهاى شما همین دو دقیقهاى، این بنده خدا را كشیدند اینجا و حالا دارند خفهاش مىكنند!».
حاج احمد در اوج محبوبیت نیز، همان جنگاور متواضع و بسیجى سیرت همیشگى باقى ماند. سردار دلاور تیپ 27 محمد رسولاللَّه(ص) این فتح فخرآفرین را نه ناشى از تدبیر راهگشاى خویش، بلكه به حق، حاصل عنایت و لطف قادر متعال به بندگان خالص بسیجىاش مىدانست و هم از اینرو، با كفّ نفس و سلاح تواضع، به جنگ وساوس شیطانى ناشى از غرور چنین پیروزى بزرگى شتافت.
«... تازه به قرارگاه فرعى نصر 2 رسیده بودیم و خیلى مشتاق بودم كه حاج احمد را ببینم. داشتم به طرف قرارگاه مىرفتم كه صحنه عجیبى را مشاهده كردم. در آن خلوت بعدازظهر كه همه توى سنگر بودند، دیدم حاج احمد كنار تانكر آب نشسته و با یك دقت عجیبى، سرگرم شستن ظرفهاى غذاى بچههاى قرارگاه است... خیلى تعجب كردم. آدم قَدرى مثل حاج احمد، فرمانده تیپ 27 محمد رسولاللَّه(ص) و مسؤول قرارگاه فرعى نصر 2 دارد كاسه، بشقاب مىشوید!... حاجى غرق كار خودش بود. بلافاصله دست به كار شدم. دوربین قراضهام را آماده كردم و تا به خودش بجنبد، سریع او را در حال ظرف شستن غافلگیر كردم و عكسش را گرفتم.»
به لطف امدادهاى ربوبى، ایثار رزمندگان و همچنین فرماندهى درخشان حاج احمد، مرحله اول عملیات فتحالمبین، با پیروزى قاطع تیپ 27 محمد رسولاللَّه(ص) در جبهه نصر به پایان رسید.
حاصل كار براى حاج احمد و همرزمان سلحشور او در جبهه نصر، در خاتمه مرحله اول عملیات از این قرار بود: ارتفاعات استراتژیك «على گره زد»، «شاوریه»، مقر توپخانه سنگین سپاه چهارم ارتش عراق در این منطقه، سه راهى و ارتفاعات «نادرى» آزاد شدند و بدین ترتیب، صددرصد اهداف تعیین شده در این مرحله، به تصرف رزمندگان تیپ محمد رسولاللَّه(ص) درآمد.
حاج احمد و دیگر سرداران تیپ 27، با خاتمه دومین مرحله عملیات، كه این بار نیز با پیروزى سپاه اسلام به پایان رسید، به سرعت آماده اجراى مرحله سوم عملیات فتحالمبین شدند.
به جرأت باید گفت كه مرحله سوم، از حساسترین مراحل عملیات فتحالمبین به شمار مىرفت؛ چرا كه با تصرف ارتفاعات «ابوصلیبى خات»، به علت خالى شدن عقبه دشمن در محور جبهه فجر، امكان الحاق سه جبهه نصر، فتح و فجر به دست مىآمد.
یكى از فرماندهان عالى رتبه سپاه، از علل و عواملى كه موجب گردید تا دشوارترین مأموریت مرحله سوم به حاج احمد محول شود مىگوید:
«... نكته مهمتر این است كه ارتفاعات «ابو صلیبى خات»، سایتهاى 4 و 5 و «رادار»، جزو اهداف، یا بهتر است بگوییم جزو منطقه مأموریت قرارگاه نصر و به تبع آن حاج احمد نبود. در واقع بایستى «جبهه فجر» از محور «شوش» به ارتفاعات و این سایتها مىرسید؛ اما با توجه به این كه قرارگاه فجر در «تك جبههاى» كه در مرحله دوم عملیات انجام داد موفق نشده بود، نیروهاى این جبهه، امكان پیشروى از محور شوش را پیدا نكردند. به همین خاطر، از طرف حسن باقرى فرمانده جبهه نصر، این مأموریت به حاج احمد محول شد و او با آن روحیه تهاجمى قدرتمندى كه داشت این مسؤولیت سنگین را پذیرفت.»
مطابق مانور درخشانى كه توسط حاج احمد طراحى شد، مقرر گردید تا سه گردان نیروهاى تیپ 27 محمدرسول اللَّهr طى یك حركت عمقى از شمال غربى منطقه، به پشت تپههاى «ابوصلیبى خات»، محل استقرار سایتهاى 4 و 5 و رادار نفوذ كنند. قرار بود به محض اعلام تصرف این مواضع، مرحله سوم عملیات از سه جبهه نصر، فتح و فجر آغاز شود. حركتى كاملاً مشابه آن چه در مرحله اول فتحالمبین، حاج احمد با اعزام گردانهاى حبیب، سلمان و حمزه به عمق مواضع دشمن انجام داده بود.
در شامگاه جمعه ششم فروردین سال 1361، طى یك نشست توجیهى فشرده در قرارگاه فرعى نصر 2، حاج احمد براى آخرین بار اسماعیل قهرمانى فرمانده گردان انصارالرسول، محسن وزوایى فرمانده گردان حبیب و حسین قجهاى فرمانده گردان سلمان را نسبت به نحوه اجراى این مانور عمقى توجیه مىكند. ساعت 30 دقیقه بامداد شنبه هفتم فروردین، نیروهاى این سه گردان، حركت خود را جهت نفوذ به پشت ارتفاعات «ابوصلیبى خات» آغاز مىكنند. مسیر پیشروى گردانها بسیار طولانى است و حركت شبانه در آن، فوقالعاده خطرناك.
حوالى ساعت 30/2 دقیقه، در محورهاى دیگر، نگرانى موج مىزند. بىسیمهاى قرارگاه فرعى نصر 2، با ترافیك پیام! مواجه شدهاند. تماس پشت تماس و مضمون همه، یك سؤال مشابه؛ چرا درگیرى نیروها این همه به تأخیر افتاده است؟ پاسخ حاج احمد، این بار نیز همچون مرحله اول عملیات، مختصر و سرشار از روح یقین و توكل است؛ به خدا توكل كنید... انشاءاللَّه خیلى زود خبرهاى خوشى مىرسد!.
به گفته یكى از فرماندهان سپاه:
«... مسیر بسیار طولانى بود و زمان كمى در اختیار حاج احمد قرار داشت، ولى ایشان با یك برنامهریزى سریع قبول كرده بود كه به هر قیمت كه شده، ارتفاعات و سایتها را دور بزند. یعنى ارتفاعاتى كه صدام فكر مىكرد یك دژ مستحكم است و نیروهاى ما به هیچ وجه قادر به تصرف آن نیستند. طورى كه شخص صدام گفته بود: اگر كسى ارتفاعات، سایتها و رادار را تصرف بكند، من كلید بصره را به او مىدهم!».
پس از دو ساعت پیشروى بلاوقفه، رزمآوران تیپ 27 محمد رسولاللَّه rبه پشت سیمهاى خاردار سایت 5 مىرسند. ساعت 20/3 دقیقه سحرگاه شنبه هفتم فروردین درگیرى نیروهاى «گردان سلمان» به فرماندهى «حسین قُجهاى» با قواى عراقى مستقر در سایت 5 آغاز مىشود. به فاصله كمتر از یك ساعت. سایت 5 به تصرف دریادلان «گردان سلمان» درمىآید. بلافاصله حسین قجهاى، خبر خوش تسخیر سایت 5 را به فرمانده رشید خود حاج احمد اعلام مىكند.
همزمان، مرحله سوم حمله سراسرى، از هر سه جبهه، با رمز یا زهرا(س) آغاز مىشود. ساعت 6 صبح، رادار نیز به تصرف «گردان انصار» درمىآید و متعاقب آن نیروهاى گردان حبیب به فرماندهى محسن وزوایى راهى سایت 4 مىشوند. پس از یك ساعت نبرد سهمگین، سایت 4 نیز تسخیر شده و در پى آن جاده تداركاتى دشمن در منطقه، آزاد مىشود. ارتش عراق كه تاب مقاومت در برابر این ضربات پىدرپى را نیاورده، راه فرار ذلتبار را در پیش مىگیرد و دست به عقبنشینى مىزند؛ غافل از آن كه یداللَّه فوق ایدیهم! دست خدا بالاتر از دستهاى عاجز آنان است.
به گفته یكى از فرماندهان ارشد سپاه:
«... درباره سرعت عمل حاج احمد، یك نكته ناگفته ماند. او با یك خیز سریع، توانست عقبه دشمن، از جاده دهلران گرفته تا سه راهى قهوهخانه، تا سایتهاى 4 و 5 و تا خود فكه را ببندد! طورى شد كه تمام نیروهاى عراقى مستقر در خط، دچار حالت استیصال و وحشت عجیبى شدند. همین امر باعث شد تا خط به راحتى براى دیگر یگانهاى سپاه و ارتش شكسته بشود و كار پیشروى براى آنها آسان بشود.»
اكنون دیگر تمام هم و غم نیروهاى شكست خورده و روحیه باخته عراقى، معطوف به فرار برقآسا، از برابر دریاى قهر آذرخشاهن(28) مردان سپاه اسلام گشته بود.
«... انبوه لشكرها و تیپهاى زرهى و مكانیزه عراقى كه به امید رفتن به عقب از مقابل نیروهاى ما فرار مىكردند، حساب حضور بچههاى تیپ 27r را در پشت سرشان نكرده بودند. ارزشمندترین وجه كار حاج احمد در مرحله سوم فتح المبین این بود كه رفته بود و هدفش را در عمق گرفته بود. همین باعث شد كه عناصر باقى مانده لشكر زرهى 10 القادسیه، یگان نورچشمى صدام، با وجود این كه تا ساعت 4 بعدازظهر آن روز در جبهه شوش مقاومت شدیدى از خود نشان داده بودند، بعد از این كه فهمیدند راه فرارشان از مهلكه، از پشت سر توسط تیپ 27 بسته شده، چارهاى ندیدند جز این كه دستها را بالا بگیرند و خودشان را تسلیم كنند. این یك نمونه زیبا از ابتكار، خلاقیت و سرعت عملى بود كه در فتح المبین، ما از حاج احمد دیدیم.»
قواى شكست خورده عراقى در منطقهاى به وسعت بیش از 1000 كیلومتر مربع، حیران و سردرگم، مأیوس از یافتن راه فرار، به سان رَمههایى بىصاحب در هر سو پراكنده شده بودند. رزمندگان بسیجى، ارتشى و سپاهى تیپهاى تحت امر جبهههاى نصر، قدس، فتح و فجر در دل بیابانهاى تفتیده و تپه ماهورها، قواى شكست خورده سردار مفلوك قادسیه را تعقیب مىكردند و هر از چند دقیقه، مىشد فوج فوج نظامیان عراقى را دید كه به همراه تانكها، زرهپوشها و نفربرهایشان به اسارت صفشكنان سپاه اسلام درمىآیند.
طلسم اقتدار عفریت متجاوز شكسته شد. هیولاى جنایت پیشهاى كه 18 ماه متمادى بر دروازه شهرهاى شوش و دزفول لانه كرده و هر روز و شب با موشكهاى 9 مترى، آتش پرحجم توپهاى دوربرد و خمپارههایش جان و مال مردم بىدفاع این شهرها را فرو مىبلعید، به سان دیو جادویى افسانه پریان، مضمحل گشت، دود شد و به هوا رفت.
شگفت آن كه جلاد قادسیه، هنوز هم شكست خود را باور نداشت و بىشرمانه لاف پیروزى مىزد! درست در شرایطى كه نیروهاى عراقى جمعى چند یگان منهدم شده، داشتند از برابر لهیب آتش قهر رزمآوران گردان حبیببنمظاهر به سوى تپههاى دو سالك و چنانه مىگریختند، رادیو صوتالجماهیر بغداد، با جوش و خروش و پخش مارش نظامى، اطلاعیه سرفرماندهى كل نیروهاى مسلح عراق را جار مىزد كه؛ قواى دلاور قادسیه صدام، همچنان پیروزمندانه به سوى شوش و دزفول در حال پیشروى هستند!هر چند، اصل خبر چندان هم بىراه نبود.
در واقع امر نیز، هزاران نفر از نیروهاى صدام به سوى شوش و دزفول در حال پیشروى بودند. منتها تفاوت كوچكى بین مضمون بیانیه سرفرماندهى كل ارتش بعث با اصل واقعه وجود داشت و آن این كه، نیروهاى سپاه اسلام، لشكریان قادسیه الصدام را كتبسته، به سوى شوش و دزفول مىبردند!
در جریان فتح ارتفاعات ابوصلیبى خات، علاوه بر سایتهاى 4 و 5 و رادار، مقر پرتابههاى موشكى عراق نیز به تصرف نیروهاى تیپ 27 محمد رسولاللَّه(ص) در آمد. گردان سلمان این مقر موشكى را فتح كرد؛ آن هم در شرایطى كه بر روى یكى از پرتابهها، یك فروند موشك آماده شلیك قرار داشت.
«... از قرار معلوم، اتاق فرمان پرتاب، سه - چهار كیلومتر دورتر از موشك بود و این موشك با سیم به اتاق فرمان مرتبط بود. حسین قجهاى فرمانده گردان سلمان رفت دنبال علیرضا ناهیدى(29) مسؤول واحد ادوات ذوالفقار تیپ 27، تا بیاید و تكلیف این موشك را مشخص كند.
علىرضا ناهیدى در مریوان با خمپاره 120 م.م كار كرده بود و بعد از گرفتن توپخانه سپاه چهارم ارتش عراق در مرحله اول فتحالمبین، تازه داشت با این توپها كار مىكرد، ولى تا آن وقت با موشك سر و كار نداشت. خلاصه! او همراه برادر مقدم آمد و اینها حدود یك ساعت و نیم با این موشك پیشرفته كلنجار رفتند. از آنجا كه بیم آن مىرفت مبادا یك وقت از اتاق فرمان موشك را شلیك كنند، ناهیدى اول سیم رابط موشك به اتاق فرمان را قطع كرد. بعد ضمن یك تخمین تقریبى بر روى نقشه، یكى از مراكز تجمع نیروهاى عراقى را انتخاب كردند و سر موشك را به آن سمت برگرداندند. ناهیدى رفت یك سیم موشك «مالیوتكا» را آورد و به این موشك بست و در موقعیتى كه شاید مسؤول عراقى این پایگاه موشكى داشته در اتاق فرمان، چُرت بعد از ناهارش را مىزده، این بچهها موشك را شلیك مىكنند! این ماجرا باعث شد تا چند وقت، حاجاحمد در هر جلسهاى كه صحبت داشت، ضمن اشاره به این قضیه بگوید: این بسیجىها را دست كم نباید گرفت! ما یك ناهیدى داریم كه تا دیروز دنبال سوراخ مدادتراش خودش مىگشت، اما حالا با توپهایى كار مىكند كه ما اصلاً رنگ آنها را ندیده بودیم و موشك عراقىها را به طرف خودشان شلیك مىكند! حاج احمد به این قوه ابتكار و نوآورى بچهها خیلى مباهات مىكرد.»
نبرد فتحالمبین، علاوه بر تمامى بركات مغتنمى كه به همراه داشت، عرصهاى بود براى تجلى روح خلاق و توانمند جوانان حزباللهى در میدانهاى دفاع مقدس.
اینك وقت آن رسیده بود تا شاگردان كم سن و سال حاجاحمد در جنگهاى كوهستانى و محدود مریوان، خود یك شبه ره صدساله را پیموده و به سان افسرانى كار كشته و فرماندهانى جنگآزموده، قدم به عرصه مردآزماى اداره سطوح مختلف مدیریت نظامى دفاع مقدس بگذارند. به راستى رمز توفیق حاج احمد در شكوفایى و پرورش عناصر حزباللَّه در جبههها چه بود؟ چرا جمع كثیرى از نیروهاى تحت امر حاج احمد، در اندك مجالى خود به زبدهترین مدیران ردههاى مختلف فرماندهى جبهه و جنگ مبدل شدند؟!
بهتر است پاسخ پرسشهایى از این دست را، در بیانات خود حاجاحمد جستوجو كنیم. در گرماگرم اجراى دو عملیات مطلعالفجر و محمد رسولاللَّه(ص)، به دستور حاج محمد بروجردى، فرمانده سپاه منطقه 7 كشورى، جلسهاى با حضور كلیه ردههاى فرماندهى مناطق و نواحى سپاه غرب در كرمانشاه برگزار شد. در همین اجلاس بود كه حاج احمد ضمن برشمردن كاستىها و نقاط ضعف موجود در عملیات، راه حل رفع این نقایص را به صورتى مستدل و منطقى، در قالب یك فرمول پیشنهادى بیان كرد. حاج احمد در تشریح مهمترین سرفصلهاى این فرمول گفته بود:
«... در رابطه با نیروى بسیجى كه به جبهه مىآید و زندگى جبههاى را شروع مىكند، نباید سهلانگارانه برخورد كرد. ما باید جوهره این بچه رزمنده را فعال كنیم. چطور؟... مفهوم فعال كردن جوهره یك رزمنده، در حقیقت به این معناست كه او باید قواعد زندگى در جبهه را یاد بگیرد. باید بداند در مناطق جغرافیایى متفاوت چطور سنگر بكند، در مقابل آتش دشمن و آرایشهاى متفاوت نیروهاى زرهى و مكانیزه دشمن در خط، چگونه باید پدافند كند، نحوه استفاده درست از عوارض زمین را باید به او یاد داد. باید یاد بگیرد چطورى بدون سلاح از خودش دفاع كند. باید زندگى در شرایط دشوار جنگى را طورى به او آموزش بدهیم كه اگر در منطقهاى گم شد، یا به هر دلیل، ارتباط او با سایر نیروها قطع شد، از گرسنگى نمیرد، از محیط و طبیعت جغرافیایى منطقه بتواند طورى استفاده كند، كه انگار آن جا سوراخ سنبههاى خانه خود اوست. مگر كسى را سراغ دارید كه از زندگى در خانهاش عاجز باشد؟ یك بچه رزمنده باید در سختترین مناطق عملیاتى، عین لحظات حضور در خانه خودش، احساس سیادت و راحت بودن داشته باشد و همه اینها كه گفتم، ممكن نیست، مگر به قیمت برنامهریزى دقیق و نظارت دلسوزانه، براى فعال كردن جوهره او.»
تشریح نظریه بدیع «فعال كردن جوهره رزمنده» توسط حاج احمد، فرماندهان حاضر در جلسه را به شدت تحت تأثیر قرار داد. یكى از سرداران سپاه اسلام كه خود در آن جلسه حضور داشته است، مىگوید:
«خوب مىدانستم آن چه را احمد بیان مىكند، عصاره تجربیات دست اول خود اوست... من خودم یادداشتهایى را كه از صحبتهاى احمد در آن جلسه برداشته بودم، هنوز هم دارم. بخش دوم تزى كه احمد مطرح كرد هم فوقالعاده واجد اهمیت است. او مىگفت: در مرحله بعدى، ما باید این بچه بسیجى را با كلیه سلاحهاى موجود در خط آشنا كنیم. با 106، با انواع خمپارهاندازها، با آر.پى.جى و تیربارهاى مختلف. ما باید براى او دوره تكمیلى آشنایى با جنگافزارهاى نیمهسنگین و سنگین را بگذاریم. نه در حد شناخت تئوریك، بلكه در حد استفاده روزمره از آنها. طورى كه اگر لازم شد، بتواند در خط، از تفنگ 106 استفاده كند، آر.پى.جى 11 بزند، مالیوتكا شلیك كند...
سومین محور تز احمد هم در خور توجه است. او مىگفت: در مرحله بعد، باید این نیرو را فرستاد به عملیات برونمرزى و گشتى - رزمى. برود دشمن را توى سنگرش پیدا كند، او را ببیند و شناسایى كند، بعد برود سروقت محورهاى دشمن. اگر شما در طى گشتى - شناسایى و در عملیاتهاى محدود، این بچه را با دشمن روبرو كنید، دیگر ترسش مىریزد. دیگر از روبرو شدن با دشمن هراسى ندارد. جدا شدن از خط خودى، براى او وحشتآور نمىشود. از این كه برود توى قلب منطقه دشمن، پشت سرش دشمن باشد و برود توى عمق خاك دشمن، دیگر ترسى ندارد. مىفهمد كه كسى آنجا به راحتى قادر نیست به او صدمهاى بزند.
دفعه اول فقط مىرود و برمىگردد. دفعات دوم و سوم كه مىرود، به او مىگوییم رفتى آنجا، یك آر.پى.جى هم بزن، بعد بیا. دفعه چهارم، یك كمین هم بزن، دفعه پنجم مىگوییم یكى - دو تا اسیر بگیر و بیاور.... این دیگر براى بچه بسیجى ملكه مىشود. طورى كه مثل خورد و خواب، جزو بدیهىترین امور روزمره زندگى او در جبهه خواهد شد... احمد در آن چه كه مىگفت، مصداق عینى عالم عامل بود. همینطور چشمبندى نبود كه بچههاى كم سن و سالى مثل شهید على ناهیدى، معاون او شهید محمدتقى پكوك و یا شهید محسن نورانى كه با كتاب دفتر مدرسه در زیر بغلشان سال 59 مىآمدند زیر دست احمد، بعد از مدتى مىدیدى شدهاند یك فرمانده قدر، یك آدم همه فن حریف!».
نقل است كه پس از خاتمه سخنان حاج احمد در جلسه مزبور، حاج محمد بروجردى كه با دقت به صحبتهاى او گوش داده بود، گفته بود:
«... ما باید این تجارب برادر احمد را تبدیل به نظامنامه سپاه بكنیم!».
نظرات شما عزیزان: